عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 16 آذر 1394
بازدید : 935
نویسنده : وحید
خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت خواستند او را بفروشند که برده شود، پادشاه شد خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد از نقشه های بشر نباید دلهره داشت! چرا که اراده ی خداوند بالاتر از هر اراده ای است. یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا، حتی به سوی درهای بسته هم دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد. اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد، به دنبال درهای بسته برو! چون خدای "تو" و "یوسف" یکی ست... 


:: موضوعات مرتبط: دانستنی های جالب , داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: یوسف , پیامبر , داستان ,
تاریخ : دو شنبه 16 آذر 1394
بازدید : 978
نویسنده : وحید

ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎیﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ" گر به دولت برسی، مست نگردی مردی، گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی، اهل عالم همه بازیچه دست هوسند، گر تو بازیچه این دست نگردی مردی



:: موضوعات مرتبط: دانستنی های جالب , داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: متن , زیبا ,
تاریخ : دو شنبه 16 آذر 1394
بازدید : 967
نویسنده : وحید

الفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن تیتر صفحه اول، میخکوب شد: «آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آورترین سلاح بشری مرد!» آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: «آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟» سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد. پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود. امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و ... می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد.



:: موضوعات مرتبط: دانستنی های جالب , داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: نوبل , دینامیت , جایزه صلح ,
تاریخ : یک شنبه 15 آذر 1394
بازدید : 895
نویسنده : وحید

شخصی نزد زرتشت پیامبر رفت و گفت: فلانی پشت سرت چیزی گفته است... زرتشت گفت: در این گفته ات سه خیانت است: . . ۱.شخصی را نزد من خراب کردی... ۲.فکر مرا بیهوده مشغول کردی... ۳.خودت را نزد من خوار کردی... یکی نزد حکیمی آمد و گفت: خبر داری فلانی درباره ات چه قدر غیبت و بدگویی کرده حکیم با تبسم گفت: او تیری را بسویم پرتاب کرد که به من نرسید؛ تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی ؟ یادمان نرود هیچوقت سبب نقل کینه ها و دشمنیها نباشیم««««« ﻗﻠﻤﯽ ﺍﺯ ﻗﻠﻤﺪﺍﻥ ﻗﺎﺿﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ : ﺟﻨﺎﺏ ﻗﺎﺿﯽ ﮐﻠﻨﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﻗﺎﺿﯽ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﻣﺮﺩﮎ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﮐﻠﻨﮓ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻠﻨﮓ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ؟! ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﯼ... .(مراقب قضاوتها ، نوشته ها و گفته های خود باشیم). شادکام باشید...



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: حکایت , کوتاه , جالب ,
تاریخ : یک شنبه 15 آذر 1394
بازدید : 791
نویسنده : وحید

فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم. شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد . استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: استاد , شاگرد , نقاش , داستان ,
تاریخ : یک شنبه 15 آذر 1394
بازدید : 1620
نویسنده : وحید

ﭘﯿﺮﺯﻥ تبریزى ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﯿره ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﭘﯿﺶ ﭘﺴﺮﺵ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺑﺸﻪ ! ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺸﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ پنج ﺳﻮﺍﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﯼ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎﺵ ﭘﺎﺳﺦ ﺻﺤﯿﺢ ﺑﺪﯼ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪﻣﻮﻥ ﺑﺸﯽ!! ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯿﺶ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﻤﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﻭ ﺑﭙﺮﺳﯿﻦ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯿﮑﻨﻢ ! ﺍﻭﻧﺎﻫﻢ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺳﻮﺍﻻ ﺭﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻦ ! 1 : ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﭘﺴﺮﺵ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ: ﻣﻦ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﮐﺪﻭﻡ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﻮﺩﻡ؟ ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ :ﻭﺍﺷﻨﮕﺘﻮﻥ !! ﻣﯿﮕﻦ ﺩﺭﺳﺘﻪ ﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﻌﺪﯼ ! 2 : ﺭﻭﺯ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﯽ ﺍﺳﺖ؟ ﭘﺴﺮﺵ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ:ﻧﯿﻮﻣﻦ ﺷﺎﭖ ﮐﯽ ﺣﺮﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﻪ؟؟ ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ 4 ﺟﻮﻻﯼ !! ﻣﯿﮕﻦ ﺩﺭﺳﺘﻪ ! 3: ﺍﻣﺴﺎﻝ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩ؟ ﭘﺴﺮﺵ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ: ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻣﻌﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻩ؟ ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ: ﺗﻮﮔﻮﺭ !! ﻃﺮﻑ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﻭ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﻩ ! :4 ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﻮﺩ؟ ﭘﺴﺮﺵ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ : ﺍﺯ ﭼﯿﻪ ﺟﻮﺭﺍﺑﺎﯼ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﺑﺪﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟ ﭘﯿﺮﺯﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﻮﺵ !! هنر نزد ایرانیان است و بس!!! این جوک به عنوان خنده دارترین طنز سال 2014 انتخاب شد.



:: موضوعات مرتبط: جوک و طنز , داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: خنده دار , جوک ,
تاریخ : شنبه 14 آذر 1394
بازدید : 1459
نویسنده : وحید

تلفن را الکساندر گراهام بل اختراع کرد. اولین خط تلفن را به خانه معشوقه اش "آلساندرا لولیتا اوسوالدو" وصل کرد. در هر تماس او را با نام کاملش میخواند. گراهام بل مدتی بعد نام معشوقه اش را کوتاه کرد "آله لول اس"! و دفعات دیگر نیز کوتاهتر: الو. از آن پس بل با گفتن "الو" تلفن جواب میداد. بل به چند نقطه شهر خط تلفن کشید و انسان ها مانند بل موقع زنگ زدن تلفن "الو" می‌گفتند. امروزه از هر نقطه دنیا صدای "الو" شنیده می‌شود، اما بیشتر افراد ماجرای الو را یا نمی‌دانند و یا اصلاً کنجکاوی هم نمی‌کنند. 



:: موضوعات مرتبط: دانستنی های جالب , داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: تلفن , الو , گراهام بل , ,
تاریخ : شنبه 14 آذر 1394
بازدید : 839
نویسنده : وحید

دوستی میگفت یه روز داخل مترو صندلیم رو به یک پیرمرد نورانی دادم در حقم دعا کرد و گفت جوان دعا میکنم پیر شی اما هیچ وقت نوبتی نشی سوال کردم حاجی نوبتی دیگه چیه؟ گفت فردا که از کار افتاده شدی و قدرت انجام کارهای عادی روزانت رو نداشتی بین بچه هات به خاطر نگهداریت دعوا نشه که امروز نوبت من نیست و نوبت تو هست از خداوند درخواست دارم که به تمامی ما انسانها عمر با عزت عطا کند و هیچ کدوم ما هیچ وقت نوبتی و محتاج نشیم!الهی امین 



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: پیرمرد , مترو , داستان ,
تاریخ : شنبه 14 آذر 1394
بازدید : 880
نویسنده : وحید

قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید... باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هر چه بیشتر و بیشتر لذت ببرد... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد... اما (افسوس) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد... بنجامین فرانکلین میگوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود... 



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: مورچه , قطره عسل , داستان ,
تاریخ : شنبه 14 آذر 1394
بازدید : 748
نویسنده : وحید

رابرت داوینسن قهرمان مشهور گلف وقتی در یک مسابقه قهرمان شد، زنی به‌سوی او دوید و گفت: بچه مریضی دارم و به من کمک کن وگرنه بچه‌ام می‌میرد. رابرت بلافاصله همه پولی رو که برنده شده بود به آن زن داد. هفته بعد یکی از مقامات ورزش گلف با رابرت تماس گرفت و به او گفت خبر بدی برایت دارم آن زن کلاه بردار بوده و اصلا ازدواج نکرده بوده که بچه مریض داشته باشد رابرت داوینسن در پاسخ گفت خدارو شکر که هیچ بچه‌ای مریض نبوده که در حال مرگ باشه این که خیلی خبر خوبیه. چقدر دنیا را زیبا می‌کنند انسان‌هایی که بی‌هیچ توقعی مهربانند.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: داستان , قهرمان گلف , بچه مریض ,
تاریخ : جمعه 13 آذر 1394
بازدید : 1030
نویسنده : وحید

ملا نصرالدین کمونیست شده بود. از او پرسیدند: ملا، می دانی کمونیسم یعنی چی!؟ گفت: می‌دانم. گفتند: می‌دانی که اگر دوتا اتومبیل داشته باشی و یک نفر دیگر اتومبیل نداشته باشد، ناچار خواهی بود که یکی از آنها را به او. بدهی؟ گفت؛ کاملا حاضرم؛ همین حالا. گفتند؛ می‌دانی که اگر دو الاغ داشته باشی؛ مجبوری یکی از آنها رابه کسی بدهی که خر ندارد؟ گفت: با این مخالفم. این کار را نمی‌توانم بکنم! گفتند؛ چرا!!؟ چون این همان منطق است و همان نتیجه!! گفت: نه. این همان نیست من دوتا الاغ دارم، ولی دوتا اتومبیل ندارم!! بسیاری از مردم تا زمانی به اصول و شعارهای زیبای‌شان پایبندند که منافع شخصی آنها را دچار خطر نکند، آنها صرفا قشنگ حرف می‌زنند اما در مقام عمل هرگز بر اساس آنچه می‌گویند رفتار نمی‌کنند!



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: ملا نصرالدین , داستان , حکایت , کمونیست ,
تاریخ : جمعه 13 آذر 1394
بازدید : 610
نویسنده : وحید

ﺍﺑﻮﻋﻠﯽ ﺳﯿﻨﺎ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ،ﺟﻠﻮﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺒﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﮐﺎﻩ ﻭ ﯾﻮﻧﺠﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﺳﺒﺶ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺑﺨﻮﺭﺩ . ﺧﺮ ﺳﻮﺍﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪ ،ﺍﺯ ﺧﺮﺵ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﺍﺳﺐ ﺍﺑﻮﻋﻠﯽ ﺳﯿﻨﺎ ﺑﺴﺖ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺎﻩ ﺷﺮﯾﮏ ﺍﻭ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﺑﻮﻋﻠﯽ ﺳﯿﻨﺎ ﻧﺸﺴﺖ . ﺷﯿﺦ ﮔﻔﺖ : ﺧﺮ ﺭﺍ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﺍﺳﺐ ﻣﻦ ﻧﺒﻨﺪ،ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ ﮐﺎﻩ ﻭ ﯾﻮﻧﺠﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺳﺐ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﺮﺕ ﻟﮕﺪ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﮑﻨﺪ . ﺧﺮ ﺳﻮﺍﺭ ﺁﻥ ﺳﺨﻦ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺪ . ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺍﺳﺐ ﻟﮕﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﺮ ﺭﺍ ﻟﻨﮓ ﮐﺮﺩ . ﺧﺮ ﺳﻮﺍﺭ ﮔﻔﺖ : ﺍﺳﺐ ﺗﻮ ﺧﺮ ﻣﺮﺍ ﻟﻨﮓ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺴﺎﺭﺕ ﺩﻫﯽ . ﺷﯿﺦ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻻﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺯﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺩ . ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺮ ، ﺍﺑﻮﻋﻠﯽ ﺳﯿﻨﺎ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﻗﺎﺿﯽ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩ . ﻗﺎﺿﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ؟ ﺍﻣﺎ ﺍﺑﻮﻋﻠﯽ ﺳﯿﻨﺎ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻻﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ،ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﮕﻔﺖ . ﻗﺎﺿﯽ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺮ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﻻﻝ ﺍﺳﺖ ......... ؟ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﻻﻝ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻻﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺯﺩﻩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺧﺮ ﻣﺮﺍ ﻧﺪﻫﺪ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ .... ﻗﺎﺿﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﺎ ﺗﻮ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺖ ....... ؟ﭼﻪ ﮔﻔﺖ؟ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺮ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﺧﺮ ﺭﺍ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﺍﺳﺐ ﻣﻦ ﻧﺒﻨﺪ ﮐﻪ ﻟﮕﺪ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﮑﻨﺪ ....... ﻗﺎﺿﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﺑﻮ ﻋﻠﯽ ﺳﯿﻨﺎ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﮔﻔﺖ . ﻗﺎﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﺑﻮﻋﻠﯽ ﺳﯿﻨﺎ ﮔﻔﺖ ﺣﮑﻤﺖ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻧﺖ ﭘﺲ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﻮﺩ؟!!! ﺍﺑﻮﻋﻠﯽ ﺳﯿﻨﺎ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺯﺑﺎﻥ ﭘﺎﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻣﺜﻞ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪ ": ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺑﻠﻬﺎﻥ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﺳﺖ " [ سه چیز تحملش خیلی‌سخته: 1- حق با تو باشه ولی بهت زور بگن ! 2-بدونی دارن بهت دروغ میگن اما نتونی ثابت کنی 3- نتونی حرف دلت و بزنی و مجبور باشی سکوت کنى!!! 



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: داستان , کوتاه , بوعلی سینا ,
تاریخ : پنج شنبه 12 آذر 1394
بازدید : 631
نویسنده : وحید
روزی حکیمی به شاگردانش گفت:فردا هرکدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدم هایی که دوستشان ندارید و از آنها بدتان می آید پیاز قرار دهید! روزبعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت:هر جا که می روید این کیسه را با خود حمل کنید. شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که:پیاز ها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت می کند.حکیم پاسخ زیبایی داد:این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه قلب و دل شما را فاسد می کند.و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد.پس "ببخشید" و "بگذرید" تا "آزار" نبینید. 


:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه , حکیم , شاگرد ,
تاریخ : شنبه 7 آذر 1394
بازدید : 1290
نویسنده : وحید
تاریخ : چهار شنبه 20 آبان 1394
بازدید : 831
نویسنده : وحید

عکس



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه , داستانک , ,
تاریخ : دو شنبه 12 مرداد 1394
بازدید : 2078
نویسنده : وحید
تاریخ : جمعه 26 تير 1394
بازدید : 2093
نویسنده : وحید
تاریخ : دو شنبه 22 تير 1394
بازدید : 2594
نویسنده : وحید

رمان

به ادامه مطلب بروید.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
تاریخ : یک شنبه 21 تير 1394
بازدید : 2516
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
تاریخ : جمعه 19 تير 1394
بازدید : 2516
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان , رمان ,
تاریخ : پنج شنبه 18 تير 1394
بازدید : 2823
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
تاریخ : چهار شنبه 17 تير 1394
بازدید : 9521
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
تاریخ : یک شنبه 14 تير 1394
بازدید : 2178
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
تاریخ : جمعه 12 تير 1394
بازدید : 6129
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
تاریخ : پنج شنبه 11 تير 1394
بازدید : 2787
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
تاریخ : چهار شنبه 10 تير 1394
بازدید : 2738
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
تاریخ : سه شنبه 9 تير 1394
بازدید : 2674
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
تاریخ : یک شنبه 7 تير 1394
بازدید : 7040
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
تاریخ : جمعه 5 تير 1394
بازدید : 4729
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
تاریخ : چهار شنبه 3 تير 1394
بازدید : 4071
نویسنده : وحید

برای دانلود رمان به ادامه مطلب بروید.



:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه و رمان , ,
:: برچسب‌ها: رمان عاشقانه , رمان ایرانی , رمان جالب , رمان کوتاه , دانلود رمان ,
به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دنیای عکس ،دانلود رمان و آدرس zoodbia.Loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com